یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت مولانا
شعر “نان و دندان” مولوی؛ نقدی بر نابسامانیهای اجتماعی
مقدمه:
مولانا جلالالدین بلخی، یکی از بزرگترین شاعران و عارفان ایرانی، در مثنوی معنوی خود، به مسائل اجتماعی و سیاسی نیز پرداخته است. یکی از این اشعار، شعر “نان و دندان” است که در آن، مولوی به نابسامانیهای اجتماعی زمان خود، بهویژه فقر و بیعدالتی، میپردازد.
متن مقاله:
شعر “نان و دندان” از مثنوی معنوی مولوی، در 20 بیت سروده شده است. در این شعر، مولوی با زبانی ساده و رسا، به بیان مشکلات اجتماعی زمان خود میپردازد.
در بیتهای ابتدایی شعر، مولوی به نابسامانیهای اجتماعی شهر خود اشاره میکند. او میگوید که این شهر از روز آغازش، سر و سامان نداشته است و هیچ آغازی برای آن، پایانی ندارد. خودپرستی، آفتی در این شهر است و هیچ کس در آن، یار و همراه ندارد.
در ادامه شعر، مولوی به فقر و بیعدالتی اشاره میکند. او میگوید که یک نفر نان دارد اما دندان ندارد و آن یکی دندان دارد اما نان ندارد. این نابرابری، نشاندهندهی فقر و بیعدالتی در جامعه است.
مولوی در بیتهای بعدی، به ناامیدی و بیایمانی مردم اشاره میکند. او میگوید که آنکه ایمان دارد که روزگاری به سر میرسد، بیچاره است و آنکه در اموال دنیا غرق است، ایمان ندارد. این ناامیدی و بیایمانی، ناشی از نابسامانیهای اجتماعی است.
در ادامه شعر، مولوی به دیگر مشکلات اجتماعی، از جمله ریاکاری، سوءاستفاده، و بیمسئولیتی اشاره میکند. او میگوید که یک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروشد و نقشههای شیطانی دارد. یک نفر هر شب در گرداب درد فرو میرود و کسی نیست که دستش را بگیرد. دشت باور دارد که گرگی در میان گله است اما سگ چوپان باور ندارد. جنگلبانها به درختان سرسبز جنگل آسیب میرسانند و هیچ احساسی به این کشتار ندارند. یک نفر پالان خر را در خانه پنهان کرده است و یک نفر بر پشت خر میرود اما خر پالان ندارد. رعیت بیچاره بخشش دارد اما خان ندارد.
در پایان شعر، مولوی به ناامیدی و بیامیدی مردم اشاره میکند. او میگوید که هر کجا دست نیازی بود، در سویی دراز است اما کسی نیست که آن را بگیرد.
نتیجهگیری:
شعر “نان و دندان” مولوی، بازتابی از نابسامانیهای اجتماعی زمان اوست. مولوی با زبانی ساده و رسا، به بیان این مشکلات میپردازد و بر ضرورت اصلاح آنها تأکید میکند.
این شعر، همچنان که در زمان مولوی، بیانگر مشکلات اجتماعی بود، در زمان حال نیز، همچنان بیانگر این مشکلات است. فقر، بیعدالتی، ناامیدی، و بیایمانی، از جمله مشکلاتی هستند که همچنان در جامعهی ما وجود دارند.
شعر “نان و دندان” مولوی، میتواند ما را به تأمل در این مشکلات وادارد و به ما کمک کند تا در جهت اصلاح آنها تلاش کنیم.
شعر نان و دندان مولوی
شهر ما از روز آغازش سر و سامان نداشت
هیچ آغازى براى شهر ما پایان نداشت
خود پرستى آفتى در کوچه باغِ شهر بود
هیچ کس در شهرِ ما یک یارِ هم پیمان نداشت
یک نفر نان داشت اما بى نوا دندان نداشت
آن یکى بیچاره دندان داشت اما نان نداشت
آنکه ایمان داشت روزى مى رسد بیچاره بود
آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشت
یک نفر فردوس را ارزان به مردم مى فروخت
نقشهها ک او داشت در پندار خود شیطان نداشت
یک نفر هر شب فرو مى رفت در گردابِ درد
یک نفر مى خواست دستش را بگیرد جان نداشت
دشت باور داشت گرگى در میان گلّه بود
من نمى دانم چرا باور سگِ چوپان نداشت
سروهاى جنگل سرسبز را سر مى زدند
هیچ احساسى به این کشتار جنگلبان نداشت
یک نفر پالانِ خر را در میان خانه پنهان کرده بود
یک نفر بر پشت خر مى رفت و خر پالان نداشت
هر کجا دستِ نیازى بود در سویى دراز
رعیتِ بیچاره بخشش داشت اما خان نداشت
پرواز همای
این شعر از مولوی نیست