انشای اول در مورد کلاغ
کلاغ، پرندهای سیاه و زاغرنگ است که در همه جای دنیا یافت میشود. کلاغها پرندگانی باهوش و سازگار هستند و میتوانند در محیطهای مختلف زندگی کنند.
کلاغها معمولاً در گروههای بزرگ زندگی میکنند و از حشرات، دانهها، میوهها و حتی گوشت تغذیه میکنند. کلاغها پرندگانی اجتماعی هستند و با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند. آنها با صدای بلند با یکدیگر صحبت میکنند و از این طریق، به یکدیگر هشدار میدهند یا یکدیگر را پیدا میکنند.
کلاغها پرندگانی مفید هستند و به کنترل جمعیت حشرات کمک میکنند. آنها همچنین به عنوان زبالهگرد شناخته میشوند و از زبالههای انسان تغذیه میکنند.
با این حال، کلاغها گاهی اوقات باعث آزار و اذیت انسانها میشوند. آنها ممکن است به مزارع و باغها آسیب برسانند یا حتی به انسانها حمله کنند.
در مجموع، کلاغها پرندگانی مفید و سازگار هستند که نقش مهمی در اکوسیستم ایفا میکنند.
نتیجه
کلاغها پرندگانی باهوش و سازگار هستند که در همه جای دنیا یافت میشوند. آنها پرندگانی اجتماعی هستند و نقش مهمی در اکوسیستم ایفا میکنند.
انشای دوم در مورد کلاغ
در جنگلی سبز و زیبا، کلاغ کوچکی زندگی می کرد. او پرنده ای زیبا بود، اما رنگ سیاهش باعث شده بود که بقیه پرندگان از او دوری کنند. کلاغ کوچک همیشه تنها بود و آرزو می کرد که مانند پرندگان دیگر باشد.
یک روز، کلاغ کوچک در حال نشستن روی شاخه درخت بود که یک شیء کوچک و درخشان به سرش خورد. او شیء را برداشت و دید که یک کلاغی جادویی است. کلاغ جادویی گفت: «من آمده ام تا دو آرزوی تو را برآورده کنم.»
کلاغ کوچک با خوشحالی گفت: «می خواهم یک طوطی زیبا باشم.»
کلاغ جادویی با یک تکان بال، کلاغ کوچک را به یک طوطی رنگارنگ تبدیل کرد. طوطی کوچک از خوشحالی پرواز کرد و به سمت آسمان رفت. او آنقدر خوشحال بود که متوجه نشد از جنگل خارج شده و به شهر رسیده است.
طوطی کوچک در شهر پرواز می کرد که خسته شد. او پشت پنجره ای نشست تا کمی استراحت کند. چشمانش از خستگی بسته شد و او خوابید.
وقتی طوطی کوچک از خواب بیدار شد، خودش را در یک قفس آهنی دید. او سعی کرد از قفس بیرون برود، اما قفس خیلی محکم بود. طوطی کوچک ناراحت بود. او دلش می خواست آزاد باشد.
در همین لحظه، ماهی طلایی از درون تنگ بیرون آمد و به طوطی کوچک گفت: «چرا ناراحتی؟»
طوطی کوچک ماجرا را برای ماهی طلایی تعریف کرد. ماهی طلایی گفت: «صاحب خانه وقتی تو را پشت پنجره دید، تو را خیلی دوست داشت و تو را به قفس انداخت.»
طوطی کوچک خیلی ناراحت شد. او دلش می خواست دوباره به یک کلاغ سیاه تبدیل شود و آزادانه پرواز کند.
کلاغ جادویی دوباره ظاهر شد و گفت: «حالا وقت آرزوی دومت است.»
طوطی کوچک گفت: «می خواهم دوباره به یک کلاغ سیاه تبدیل شوم.»
کلاغ جادویی با یک تکان بال، طوطی کوچک را به یک کلاغ سیاه تبدیل کرد. کلاغ کوچک از قفس بیرون پرید و به سمت جنگل پرواز کرد.
کلاغ کوچک وقتی به جنگل رسید، از دیدن دوستانش خوشحال شد. دوستانش او را بغل کردند و گفتند: «ما همیشه دوستت داشتیم، حتی وقتی رنگ سیاه داشتی.»
کلاغ کوچک متوجه شد که هر موجودی باید همان طور که از ابتدا بوده باقی بماند. او تصمیم گرفت که دیگر به ظاهر خود اهمیت ندهد و با همه مهربان باشد. از آن روز به بعد، کلاغ کوچک در جنگل با دوستانش زندگی کرد و دیگر تنها نبود.
پرندگان یکی از گروههای جانوری هستند که با داشتن پر و بال و توانایی پرواز، از سایر جانوران متمایز میشوند. کلاغها یکی از انواع پرندگان هستند که در همه مناطق کره زمین به جز قطب جنوب زندگی میکنند.
کلاغها از ردهای به نام کلاغسانان هستند و بیش از 120 گونه دارند. این پرندگان همهچیز خوار هستند و از انواع مواد غذایی مانند حشرات، میوهها، دانهها، گوشت و حتی زبالهها تغذیه میکنند.
برخی از دانشمندان معتقدند که کلاغها از باهوشترین جانوران هستند. آنها میگویند زبان کلاغها بسیار پیچیده است و هر صدای قار قاری که از آنها شنیده میشود، معنای متفاوتی دارد.
تحقیقات نشان داده است که صدای کلاغها میتواند هشداردهنده، تقلید کننده صداهای سایر جانداران یا نشانه وقوع یک اتفاق خاص باشد.
کلاغها در ادبیات فارسی با نامهای مختلفی مانند زاغ، کلاغ و غراب شناخته میشوند. غراب در ادبیات فارسی مظهر سیاهی، شئامت و کراهت منظر است.
خصوصیات ظاهری کلاغها مانند رنگ سیاه بال و پر، چشمهای سرخ و عمر طولانی آنها باعث شده است که این پرندگان در ادبیات حضور پررنگی داشته باشند.
حضور کلاغها در حکایات به داستان هابیل و قابیل برمیگردد. در این داستان، قابیل پس از کشتن هابیل نمیدانست با جسد برادرش چه کند. کلاغی دیگر را کشت و او را زیر خاک پنهان کرد و به این ترتیب به قابیل یاد داد که چگونه جسد را دفن کند.
در برخی از اساطیر آمده است که هنگامی که طوفان نوح آرام شد، حضرت نوح کلاغ را فرستاد تا بر زمین بنشیند و عمق آب را تعیین کند. اما کلاغ بر مرداری نشست و به نزد نوح برنگشت. نوح او را نفرین کرد که خداوند او را در وقت درماندگی فرو گذارد.
با وجود دیدگاههای متفاوتی که در مورد کلاغها وجود دارد، این پرندگان به عنوان بخشی از طبیعت و آفریدههای خارقالعاده خداوند در طول قرنها به زندگی خود ادامه دادهاند.
انشای سوم در مورد کلاغ
در جنگلی سبز و زیبا، کلاغ کوچکی زندگی می کرد. او پرنده ای زیبا بود، اما رنگ سیاهش باعث شده بود که بقیه پرندگان از او دوری کنند. کلاغ کوچک همیشه تنها بود و آرزو می کرد که مانند پرندگان دیگر باشد.
یک روز، کلاغ کوچک در حال نشستن روی شاخه درخت بود که یک شیء کوچک و درخشان به سرش خورد. او شیء را برداشت و دید که یک کلاغی جادویی است. کلاغ جادویی گفت: «من آمده ام تا دو آرزوی تو را برآورده کنم.»
کلاغ کوچک با خوشحالی گفت: «می خواهم یک طوطی زیبا باشم.»
کلاغ جادویی با یک تکان بال، کلاغ کوچک را به یک طوطی رنگارنگ تبدیل کرد. طوطی کوچک از خوشحالی پرواز کرد و به سمت آسمان رفت. او آنقدر خوشحال بود که متوجه نشد از جنگل خارج شده و به شهر رسیده است.
طوطی کوچک در شهر پرواز می کرد که خسته شد. او پشت پنجره ای نشست تا کمی استراحت کند. چشمانش از خستگی بسته شد و او خوابید.
وقتی طوطی کوچک از خواب بیدار شد، خودش را در یک قفس آهنی دید. او سعی کرد از قفس بیرون برود، اما قفس خیلی محکم بود. طوطی کوچک ناراحت بود. او دلش می خواست آزاد باشد.
در همین لحظه، ماهی طلایی از درون تنگ بیرون آمد و به طوطی کوچک گفت: «چرا ناراحتی؟»
طوطی کوچک ماجرا را برای ماهی طلایی تعریف کرد. ماهی طلایی گفت: «صاحب خانه وقتی تو را پشت پنجره دید، تو را خیلی دوست داشت و تو را به قفس انداخت.»
طوطی کوچک خیلی ناراحت شد. او دلش می خواست دوباره به یک کلاغ سیاه تبدیل شود و آزادانه پرواز کند.
کلاغ جادویی دوباره ظاهر شد و گفت: «حالا وقت آرزوی دومت است.»
طوطی کوچک گفت: «می خواهم دوباره به یک کلاغ سیاه تبدیل شوم.»
کلاغ جادویی با یک تکان بال، طوطی کوچک را به یک کلاغ سیاه تبدیل کرد. کلاغ کوچک از قفس بیرون پرید و به سمت جنگل پرواز کرد.
کلاغ کوچک وقتی به جنگل رسید، از دیدن دوستانش خوشحال شد. دوستانش او را بغل کردند و گفتند: «ما همیشه دوستت داشتیم، حتی وقتی رنگ سیاه داشتی.»
کلاغ کوچک متوجه شد که هر موجودی باید همان طور که از ابتدا بوده باقی بماند. او تصمیم گرفت که دیگر به ظاهر خود اهمیت ندهد و با همه مهربان باشد. از آن روز به بعد، کلاغ کوچک در جنگل با دوستانش زندگی کرد و دیگر تنها نبود.