هم خانواده
هم خانواده غرق
هم خانواده غرق
غریق و مغروق هر دو از نظر ریشهای به یک معنا اشاره دارند و از ریشه عربی “غ – ر – ق” مشتق شدهاند، اما تفاوتهای کوچکی در کاربرد آنها وجود دارد:
1. غریق:
- به معنای کسی که در آب غرق شده یا در حال غرقشدن است.
- بیشتر بهعنوان اسم استفاده میشود و معمولاً به وضعیت فرد در لحظه غرقشدن اشاره دارد.
- مثال: غریق را بهسرعت از آب بیرون کشیدند.
2. مغروق:
- به معنای کسی یا چیزی که غرق شده است.
- معمولاً بهعنوان اسم مفعول به کار میرود و بر حالت یا نتیجه غرقشدن تأکید دارد.
- مثال: بدن مغروق پس از چند روز پیدا شد.
مترادف غرق:
1. خفه:
- به معنای دچار قطع تنفسشدن، بهویژه در اثر نبود هوا یا انسداد مجرای تنفسی.
- این واژه بار معنایی گستردهتری نسبت به غریق دارد و ممکن است شامل حالتی باشد که فرد در اثر خفگی در آب یا هر شرایط دیگری دچار مرگ یا آسیب شده است.
- مثال: او در اتاقی خفه و بدون تهویه قرار داشت.
2. غریق:
- به معنای کسی که در آب غرق شده یا در حال غرقشدن است.
- این واژه بیشتر برای اشاره به وضعیت انسان در محیط آبی به کار میرود.
- مثال: نجاتغریقها برای کمک به غریق بهسرعت وارد عمل شدند.
3. مستغرق:
- به معنای کاملاً غرقشده یا فرورفته در چیزی.
- این واژه علاوه بر معنای فیزیکی (مثلاً غرق در آب) معنای استعاری نیز دارد، مانند غرقشدن در افکار، کار، یا احساسات.
- مثال: او مستغرق در تفکر بود و صدای کسی را نمیشنید.
4. غوطه:
- به معنای عمل فرورفتن یا شناور شدن در آب.
- این واژه بیشتر به حالت حرکت و جابهجایی در آب اشاره دارد، نه به غرقشدن.
- مثال: او برای آرامش، چنددقیقهای در دریا غوطهور شد.
5. فرورفته:
- به معنای کسی یا چیزی که در سطح یا مادهای دیگر فرورفته است.
- این واژه در معنای فیزیکی (مثل فرورفتن در آب، گل، یا زمین) و معنای استعاری (مثل فرورفتن در افکار) استفاده میشود.
- مثال: او در گلولای فرورفته بود و نمیتوانست حرکت کند.
متضاد غرق:
· 1. نجات:
-
- به معنای رهایییافتن یا رهاییدادن از یک وضعیت خطرناک یا ناگوار.
- این کلمه معمولاً به معنای کمککردن به کسی برای خروج از شرایط بحرانی، مثل خطر مرگ، گرفتاری، یا اسارت، به کار میرود.
- مثال: آتشنشانان موفق شدند افراد گرفتار در آتش را نجات دهند.
2. زنده ماندن:
-
- به معنای بقایا ادامه زندگی پس از مواجهه با خطر یا شرایط سخت.
- این واژه بیشتر به نتیجهای اشاره دارد که فرد با تلاش یا شانس موفق شده است زندگی خود را حفظ کند.
- مثال: زندهماندن او پس از این تصادف شدید یک معجزه بود.
3. برخاستن:
-
- به معنای بلندشدن، قیامکردن یا حرکتکردن از یک حالت سکون.
- این کلمه میتواند بهصورت فیزیکی (بلندشدن از زمین یا صندلی) یا استعاری (آغاز دوباره پس از شکست) استفاده شود.
- مثال فیزیکی: او پس از استراحت کوتاه از جای خود برخاست.
- مثال استعاری: پس از آن شکست، با تلاش فراوان دوباره برخاست و موفق شد.