دروس

جواب بخوان و بیندیش صفحه 13 فارسی دوم ابتدایی

جواب بخوان و بیندیش صفحه 13 فارسی دوم ابتدایی

در این پست برای شما دانش آموزان عزیز “جواب بخوان و بیندیش صفحه 13 فارسی دوم ابتدایی” اماده کردیم:

جواب بخوان و بیندیش صفحه 13 فارسی دوم ابتدایی
جواب بخوان و بیندیش صفحه 13 فارسی دوم ابتدایی

بخوان و بیندیش

چغندر پر برکت

نوشته های مشابه

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. پیرمرد و پیرزنی با دو نوه‌ی کوچکشان در مزرعه‌ای

زندگی می‌کردند. پیرمرد هر سال در مزرعه‌اش چیزی می‌کاشت. آن سال هم تصمیم گرفت چغندر بکارد.

پیرمرد و پیرزن و نوه‌هایشان مثل هر سال، زمین را آماده کردند و تُخم چغندر را پاشیدند. چیزی نگذشت

که مزرعه، سرسبز شد و برگ چغندرها بزرگ و بزرگ‌تر شدند.

یک روز پیرزن خواست آش چغندر بپزد. پیرمرد گفت: «همین حالا می‌روم و برایت یک چغندر رسیده می‌آورم.»

پیرمرد به مزرعه رفت و چغندری را انتخاب کرد. بعد هم برگ‌های آن را گرفت و کشید امّا چغندر بیرون نیامد. پیرمرد که خسته شده بود، پیرزن را صدا کرد.

ایستگاه اندیشه (پاسخ به سوالات)

 

  • ۱. چرا پیرمرد رفت تا چغندر بیاورد؟
    • پاسخ: پیرمرد رفت تا برای شام، یک چغندر رسیده و خوشمزه بیاورد.
  • ۲. چرا پیرمرد خسته شده بود؟
    • پاسخ: زیرا هر چه تلاش کرد و چغندر را کشید، نتوانست آن را از زمین بیرون بیاورد و به همین دلیل خسته شد.
از مطلب خوشت اومد امتیاز بده

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا