انشا در مورد متن ادبی یک صبح سرد برفی زمستان
انشا در مورد متن ادبی یک صبح سرد برفی زمستان
صبح سرد برفی در سکوت و آرامشی عجیب فرو رفته بود. خورشید هنوز از پشت ابرهای تیره سر در نیاورده بود و همه جا را در تاریکی و مه غلیظی فرو برده بود.
درختها و بوتهها با پوششی از برف سفیدپوش شده بودند و شاخههایشان به شکلهای زیبایی خمیده شده بودند. زمین نیز با یک لایه سفید پوشیده شده بود و انگار که فرشی از جنس برف بر روی آن پهن شده بود.
در سکوت صبحگاهی، صدای خش خش قدمهای برفشکنها به گوش میرسید. چند نفر از اهالی روستا برای جمعآوری هیزم به جنگل رفته بودند.
صدای پرندگان نیز از دور به گوش میرسید. آنها با صدایی شاد و سرزنده به استقبال صبح سرد برفی زمستان آمده بودند.
از دور، صدای زنگوله گوسفندان به گوش میرسید. گلهدار با گوسفندانش از میان برفها میگذشت.
در خانهها، اهالی روستا در حال آماده شدن برای روز جدید بودند. زنان مشغول پخت و پز و مردان مشغول آماده کردن وسایل کار خود بودند.
صبح سرد برفی زمستان، زیبایی خاص خود را داشت. زیباییای که در سکوت و آرامش آن نهفته بود. زیباییای که روح انسان را تازه میکرد و به او آرامش میبخشید.
توصیف زیباییهای صبح سرد برفی
برف، زیبایی خاصی به طبیعت میبخشد. درختان و بوتهها با پوششی از برف سفیدپوش میشوند و به شکلهای زیبایی خمیده میشوند. زمین نیز با یک لایه سفید پوشیده میشود و انگار که فرشی از جنس برف بر روی آن پهن شده است.
صبح سرد برفی، سکوت و آرامش خاصی دارد. صدای خش خش قدمهای برفشکنها، صدای پرندگان و صدای زنگوله گوسفندان، تنها صداهایی هستند که در سکوت صبحگاهی به گوش میرسند.
صبح سرد برفی، فرصتی برای لذت بردن از زیباییهای طبیعت است. میتوان در میان برفها قدم زد و از زیباییهای آن لذت برد. میتوان با خانواده و دوستان به تفریح و بازی پرداخت و لحظات خوشی را در کنار هم سپری کرد.
صبح سرد برفی، یادآور عظمت و قدرت خداوند است. خداوند با فرستادن برف، زیبایی خاصی به طبیعت بخشیده است. برف، نعمتی از جانب خداوند است که باید از آن قدردانی کرد.
نتیجه
صبح سرد برفی، یکی از زیباترین جلوههای طبیعت است. زیباییهای این صبح، روح انسان را تازه میکند و به او آرامش میبخشد. صبح سرد برفی، فرصتی برای لذت بردن از زیباییهای طبیعت و یادآوری عظمت و قدرت خداوند است.
انشا در مورد یک صبح سرد و برفی زمستان دوازدهم
صبح سرد و برفی زمستان دوازدهم
صبحی سرد و برفی بود. برف شب گذشته به قدری سنگین باریده بود که زمین را سفیدپوش کرده بود. درختان و بوتهها زیر سنگینی برف خمیده بودند و شاخههایشان به سمت زمین فرود آمده بودند. آسمان ابری و تیره بود و خورشید در پشت ابرهای غلیظ پنهان شده بود.
من از خواب بیدار شدم و از پنجره بیرون را نگاه کردم. صحنهای زیبا و دلربا را دیدم. برف بر روی درختان و خانهها و خیابانها نشسته بود و همه چیز را سفیدپوش کرده بود. من به سرعت از جا بلند شدم و لباسهای گرمم را پوشیدم.
از خانه بیرون رفتم و در هوای سرد و برفی قدم زدم. صدای قدمهایم در سکوت صبحگاهی میشکست. برف زیر پاهایم میشکست و صدایی لذتبخش ایجاد میکرد.
به سمت پارک رفتم. پارک هم مانند بقیه شهر سفیدپوش شده بود. درختان پارک مانند عروسهایی زیبا و سفیدپوش به نظر میرسیدند.
در پارک یک ادم برفی ساختم. ادم برفی را با دقت و ظرافت ساختم. صورت ادم برفی را با یک تکه چوب درست کردم و برایش کلاه و شال گردن هم گذاشتم.
مدتی در پارک قدم زدم و از زیباییهای طبیعت لذت بردم. سپس به خانه برگشتم.
صبح سرد و برفی زمستان دوازدهم، صبحی زیبا و خاطرهانگیز بود. صبحی که در آن زیباییهای طبیعت را از نزدیک دیدم و لذت بردم.
صبحی سرد و برفی از راه میرسد؛ آسمان خاکستری، دانههای برف را به آرامی بر زمین مینشاند. درختان، با شاخههای پوشیده از برف، همچون پیرمردانی با ریشهای سفید به نظر میرسند. سکوتی عمیق همهجا را فرا گرفته و تنها صدای خشخش برف زیر پاها به گوش میرسد. خانهها با دودکشهایی که دود گرم از آنها بیرون میآید، نشان از گرمای درون دارند. کودکان با شور و شوق در حال ساختن آدمبرفی هستند و خندههایشان فضای سرد را گرم میکند. این صبح زمستانی، با تمام سردیاش، گرمایی از زندگی و نشاط را در دلها مینشاند.