انشا

انشا در مورد شخصیت یک دختر

انشا در مورد شخصیت یک دختر

یه دخترِ شجاع و مهربون رو می‌شناختم به اسم بهار. اسمش بهار بود، ولی نه از اون بهارایی که فقط قشنگه، از اونایی که سختی‌ها رو مثل یه کوه تحمل می‌کنه و به بقیه هم امید می‌ده.

دلش از مهربونی پر بود، به همه، چه گربه‌ی کوچه‌ای باشه چه پیرمردی که عصاش رو گم کرده، کمک می‌کرد. دستاش هم جادویی بود، از هیچی چی، قشنگ‌ترین چیزا رو درست می‌کرد. تو سرش هم هزارتا فکر و هنر قشنگ داشت، شعر می‌گفت، آهنگ می‌ساخت، قصه می‌نوشت.

بهار هم مثل کوه محکم بود و هم مثل یه دریای بی‌کران، هم می‌تونست با مهربونی دنیا رو آروم کنه و هم با خلاقیتش، طوفانی از تغییر به پا کنه.

خلاصه، بهار رو که می‌گم، منظورم همه دخترهای سرزمین‌مونه. همونایی که تو رگ‌هاشون هم شجاعت یه غزال هست و هم تیزپروازی یه عقاب. هم می‌تونن تکیه‌گاه باشن و هم بال پرواز، هم قوی باشن و هم لطیف.

پس یادمون باشه، دختر بودن یعنی داشتن قدرتی که می‌تونه دنیا رو عوض کنه، قدرتی که اسمش رو می‌گذاریم بهار.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا