انشا در مورد روز اول مدرسه
روز اول مدرسه یکی از بهیادماندنیترین لحظات زندگی هر فرد است. این روز پر از هیجان، اضطراب، و گاهی ترس است؛ چرا که ورود به دنیایی جدید همراه با آشنایی با معلمان، همکلاسیها، و محیط آموزشی نو تجربهای است که هرگز فراموش نمیشود.
وقتی به روز اول مدرسه فکر میکنم، اولین چیزی که به ذهنم میآید لباس فرم نو و بوی تازه کتابها و دفترها است. شب قبل از اولین روز مدرسه، همه چیز آماده میشود. کیف مدرسه پر از کتابها و لوازم تحریر نو، لباسها به دقت اتو کشیده شده و کفشها واکس خورده است. حتی خوابیدن در آن شب، مانند همیشه نیست؛ چون اضطراب و هیجان برای روز بعد اجازه نمیدهد بهراحتی به خواب بروی.
صبح روز اول مدرسه با صدای زنگ ساعت بیدار میشوم. هنوز کمی خوابآلود هستم اما به محض اینکه به یاد میآورم امروز اولین روز مدرسه است، تمام خستگی از تنم میرود. با شور و اشتیاق از جا بلند میشوم، لباسهایم را میپوشم و به سمت صبحانه میروم. خانوادهام هم مثل من هیجانزدهاند. آنها هم میخواهند شاهد این شروع جدید باشند و من را در این لحظه حمایت کنند.
در راه مدرسه، خیابانها پر از دانشآموزانی است که مثل من به سمت مدرسه میروند. صدای خندهها و صحبتهای دوستان قدیمی و جدید، فضای خاصی به خیابانها داده است. هرچند من هنوز هیچ دوستی در مدرسه ندارم، اما میدانم که بهزودی با بسیاری از این چهرهها آشنا خواهم شد.
وقتی به مدرسه میرسم، ساختمان مدرسه با دروازه بزرگش چشمنواز است. در حیاط مدرسه بچهها با شور و شوق به این طرف و آن طرف میروند، و برخی از آنها دوستان سالهای قبل خود را پیدا کردهاند و در حال احوالپرسیاند. من کمی مضطربم، چون هنوز هیچ دوستی در مدرسه ندارم. اما این احساس کوتاهمدت است، زیرا خیلی زود معلمان و مسئولان مدرسه با لبخندی دوستانه به استقبالمان میآیند و به ما خوشآمد میگویند.
نخستین لحظهای که وارد کلاس میشوم، با دیدن چیدمان میزها و تخته سیاه، کمی احساس آرامش میکنم. هرچند هنوز همه چیز برایم جدید است، اما این احساس که اینجا قرار است جایی باشد که چندین ماه از سال را در آن بگذرانم، حس خاصی به من میدهد. معلم وارد کلاس میشود و با لبخندی دلگرمکننده ما را خوشآمد میگوید. او توضیح میدهد که در طول سال با چه موضوعاتی آشنا خواهیم شد و چطور میتوانیم بهترین استفاده را از زمان مدرسه ببریم. هرچند کمی اضطراب دارم، اما کلمات معلم آرامشبخش است و احساس میکنم که در این مسیر تنها نیستم.
یکی از قسمتهای جالب روز اول مدرسه آشنایی با همکلاسیها است. هر کس باید خودش را معرفی کند و درباره علاقهها و هدفهایش صحبت کند. این بخش هم اضطرابآور و هم جالب است. برخی از بچهها با اعتمادبهنفس و برخی دیگر با کمی خجالت صحبت میکنند. من هم نوبتم که میشود، با کمی تردید شروع به صحبت میکنم، اما پس از چند جمله احساس راحتی میکنم و از علاقهها و آرزوهایم میگویم. بعد از معرفیها، متوجه میشوم که بسیاری از همکلاسیهایم علایق مشترکی با من دارند، و این شروع دوستیهایی است که احتمالاً تا سالها ادامه خواهد داشت.
بعد از آشنایی با همکلاسیها، به تدریج محیط مدرسه برایم آشناتر میشود. حالا راهروها، کلاسها و حتی صدای زنگ مدرسه دیگر آنقدر ترسناک به نظر نمیرسد. زنگ تفریح که فرا میرسد، حیاط مدرسه پر از بچههایی است که در گروههای کوچک با هم بازی میکنند یا صحبت میکنند. من هم سعی میکنم به یکی از گروهها بپیوندم و بهتدریج با برخی از بچهها دوست میشوم.
روز اول مدرسه هرچند طولانی به نظر میرسد، اما خیلی زود تمام میشود. وقتی زنگ پایان روز به صدا درمیآید، احساس میکنم که این روز یکی از مهمترین روزهای زندگیام بوده است. حالا مدرسه برایم دیگر یک مکان ناآشنا نیست؛ بلکه جایی است که قرار است در آن رشد کنم، یاد بگیرم و دوستان جدیدی پیدا کنم.
با برگشت به خانه، خانوادهام مشتاقاند بدانند که اولین روز مدرسه چطور گذشت. من هم با شوق و ذوق همه چیز را تعریف میکنم. از معلم مهربانم، همکلاسیها و حتی از بازیهای زنگ تفریح صحبت میکنم. آنها هم از شنیدن تجربههای من خوشحال میشوند و من را برای ادامه این مسیر تشویق میکنند.
در پایان، روز اول مدرسه یک تجربه منحصربهفرد است که هرگز فراموش نمیشود. این روز با وجود تمامی اضطرابها و نگرانیهای اولیه، به یکی از خاطرات شیرین زندگی تبدیل میشود. هرچند این آغاز مسیری طولانی است، اما قدم گذاشتن در این مسیر با تمامی هیجانها و چالشهایش، فرصتی برای یادگیری، رشد و دوستیهای جدید به شمار میرود.
مهمتر از همه، روز اول مدرسه به ما یادآوری میکند که هر آغاز جدید، هرچند ممکن است با اضطراب همراه باشد، اما در نهایت پر از فرصتها و تجربههای جدیدی است که میتوانند زندگی ما را شکل دهند و به ما در رسیدن به اهدافمان کمک کنند.