انشا

انشا در مورد برخاستن از خواب در صبح روستا

انشا در مورد برخاستن از خواب در صبح روستا

صبح روستا، یکی از زیباترین و بی‌نظیرترین لحظه‌هاست. وقتی هوا هنوز کمی سرد است و بوی تازگی گیاهان و خاک مانند عطری خوشبو به مشام می‌رسد، حس می‌کنی که طبیعت دارد نفس عمیقی می‌کشد و آماده شروع روز جدید می‌شود. من که در شهر بزرگ شده‌ام، هر بار که به روستای پدربزرگم می‌روم، صبح آنجا برایم مثل یک رؤیای زیبا است.

صبح توی روستا با صدای آواز مرغان شروع می‌شود. هیچ ساعت زنگداری نیست که بهت بگه «برو بیدار شو»، بلکه صدای قناری‌ها، کبک‌ها و بلبل‌ها مثل یک موسیقی شیرین گوش را نوازش می‌کنه. من که شب قبل خسته خوابیده بودم، با این صداها چشمام به آرامی باز می‌شه. اولش کمی تنبلی می‌کنم و دوست دارم دوباره زیر ملافه‌ها بمانم، ولی بعد از چند دقیقه، هوای سرد و طراوت صبح، انگار دستی به من می‌زنه و می‌گه: «بیا بیرون!»

وقتی از تخت بلند می‌شم و به سمت پنجره می‌رم، تصویری که مقابل چشمام باز می‌شه، واقعاً حیرت‌انگیزه. آسمون آبی‌رنگه و خورشید کم‌کم داره از پشت کوه‌ها بالا میاد. طلوع خورشید توی روستا با شهر فرق می‌کنه. توی شهر، طلوع خورشید گاهی پشت ساختمان‌های بلند مخفی می‌مونه، ولی اینجا، خورشید مثل یک گل طلایی که داره شکوفه می‌شه، آروم آروم از پشت کوه‌ها ظاهر می‌شه و روی زمین‌ها و درخت‌ها نور می‌پاشه.

بعد از اینکه یه نفس عمیق کشیدم و کمی از این منظره لذت بردم، میرم دست و صورتمو می‌شویم. آب چاه روستا خیلی سرد و تازه‌ست و وقتی دست‌هامو توی اون فرو می‌کنم، انگار تمام خواب‌آلودگی‌هام مثل برف آب می‌شه. بعدش میرم تو حیاط که بوی نان تازه تو هوا پخش شده. مامان داره نان‌های تازه توی تنور پخته و بوی خوش اون، تمام خونه رو پر کرده.

در همین حال، پدربزرگ داره از آغل می‌یاد و گاومشبی داره. اوهمی می‌خنده و می‌گه: «صبح بخیر، پسرم!» منم که دوست دارم باهاش کار کنم، میرم کنارش و کمکش می‌کنم. گاوها و گوسفند‌ها هم مثل ما دارن از خواب بیدار می‌شن و صدای قدم‌هایشون توی حیاط، مثل موسیقی‌ایه که با طبیعت هماهنگه.

بعد از اینکه کارهای صبحگاهی تموم می‌شه، همه دور هم جمع می‌شیم و صبحانه می‌خوریم. نان تازه، پنیر محلی، تخم مرغ آب‌پز و یه لیوان شیر تازه، وعده‌ایه که انرژی می‌ده تا روز رو شروع کنیم. وقتی غذا می‌خوری، حس می‌کنی که همه چیز طبیعی‌ست و بدون هیچ مصنوعیتی. این حس توی شهر کمتر پیدا می‌شه.

بعد از صبحانه، وقتی بیرون می‌رم، می‌بینم که کشاورزان دارن به مزارعشون می‌رن. بعضی‌ها دارن گندم درو می‌کنن، بعضی‌ها آبیاری می‌کنن و بعضی‌ها هم دارن محصولاتشون رو جمع‌آوری می‌کنن. همه دارن کار می‌کنن و زحمت می‌کشند، ولی روی صورتشون لبخندی وجود داره که نشون می‌ده آروم و راضی هستن. اینجا، زندگی ساده‌تره و انسان با طبیعت بیشتر همراهی می‌کنه.

یه چیز دیگه که توی صبح روستا بسیار جالبه، باد صبحگاهی‌ست. بادی که کم‌کم داره حرکت می‌کنه و برگ‌ها و شاخه‌ها رو به لرزه می‌اندازه. این باد مثل یه دوست قدیمی‌ست که داره به آرامی سلام می‌کنه و می‌گه: «صبح بخیر!» وقتی این باد به صورتم می‌خوره، حس می‌کنم تمام خستگی‌هام رفته و انرژی جدیدی پیدا کردم.

در کل، صبح روستا یه تجربه‌ست که هر کس باید حداقل یه بار توی زندگی‌ش تجربه کنه. اینجا، همه چیز ساده‌تر و طبیعی‌تره. ساعتی که توی شهر فقط یه عدد روی دیواره، اینجا یه حرکت طبیعی‌ست که با خورشید و طبیعت تنظیم می‌شه. وقتی توی این محیط هستی، حس می‌کنی که زندگی معنای واقعی‌تری پیدا می‌کنه و همه چیز با هم هماهنگ‌تره.

من که هر بار که به روستا می‌رم، دوست دارم از این صبح‌ها لذت ببرم و خودم رو با طبیعت هماهنگ کنم. امیدوارم روزی بتونم مثل پدربزرگم، توی این محیط زندگی کنم و هر صبح با آواز پرندگان و طلوع خورشید از خواب بیدار بشم. چون صبح روستا، یه شروع شاد و پرانرژی برای روزه و یادآوری می‌کنه که زندگی چقدر زیباست.

5/5 - (1 امتیاز)

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا