انشا از زبان یک پرنده صحبت کنید کلاس چهارم
اسم من کبوتر است. من یک پرنده کوچک و زیبا هستم که میتوانم پرواز کنم. من در یک لانه کوچک در بالای یک درخت زندگی میکنم.
من از اینکه پرنده هستم خیلی خوشحالم. من میتوانم از بالا به دنیا نگاه کنم و زیباییهای آن را ببینم. من میتوانم به هرجایی که دلم بخواهد پرواز کنم و از آزادی لذت ببرم.
من هر روز صبح از خواب بیدار میشوم و با خوشحالی بالهایم را باز میکنم و پرواز میکنم. من از تماشای خورشید که از پشت کوهها بیرون میآید لذت میبرم. من از دیدن پروانهها و زنبورهای عسل که در باغها و مزارع پرواز میکنند لذت میبرم. من از دیدن کودکانی که در پارک بازی میکنند لذت میبرم.
من دوست دارم با دیگر پرندگان پرواز کنم و با آنها بازی کنم. ما با هم در آسمان میچرخیم و آواز میخوانیم. ما با هم از خورشید و ماه و ستارگان لذت میبریم.
من یک پرنده خوشبخت هستم. من از زندگی خود لذت میبرم. من از آزادی و زیبایی دنیا لذت میبرم.
انشا درباره از زبان یک پرنده صحبت کنید پایه هفتم
از زبان یک پرنده
سلام، من یک پرنده هستم. یک پرنده کوچک و خوشرنگ. من میتوانم پرواز کنم و دنیا را از بالا ببینم. دنیای من زیباست، پر از رنگ و بو و صدا.
من صبحها زود از خواب بیدار میشوم و به آسمان میروم. خورشید را تماشا میکنم که از پشت کوهها بیرون میآید و آسمان را روشن میکند. من با صدای آوازم به همه سلام میکنم.
من از پرواز لذت میبرم. میتوانم به هر کجا که دلم بخواهد بروم. میتوانم به بالای کوهها بروم و از منظرهی آن لذت ببرم. میتوانم به بالای درختان بروم و از میوههای آن بخورم. میتوانم به کنار رودخانهها بروم و از آب آن بنوشم.
من با پرواز کردن میتوانم دنیا را بهتر ببینم. میتوانم زیباییهای طبیعت را از نزدیک ببینم. میتوانم ببینم که انسانها چگونه زندگی میکنند.
من از دیدن انسانها لذت میبرم. آنها موجودات عجیبی هستند. آنها میتوانند چیزهای زیادی بسازند. آنها میتوانند موسیقی بسازند و شعر بنویسند. آنها میتوانند دنیا را زیباتر کنند.
من دوست دارم با انسانها دوست شوم. دوست دارم با آنها صحبت کنم و از دنیای آنها یاد بگیرم.
اما گاهی هم از انسانها میترسم. آنها میتوانند به ما آسیب برسانند. آنها میتوانند جنگ کنند و محیط زیست را نابود کنند.
من امیدوارم که انسانها یاد بگیرند که با طبیعت مهربان باشند. امیدوارم که آنها دنیا را برای همهی موجودات زنده زیباتر کنند.
انشا از زبان یک پرنده
من یک پرنده کوچک هستم. صبح زود وقتی خورشید از پشت کوه بالا میآید، چشمهایم را باز میکنم. بالهایم را تکان میدهم و با شادی به آسمان پرواز میکنم. پرواز برای من مثل یک بازی شیرین است.
از بالا همهچیز را میبینم؛ خانهها کوچک میشوند، آدمها مثل نقطههای ریز دیده میشوند و درختان مثل فرش سبزی زیر پایم پهن شدهاند.
دوست دارم روی شاخهی درخت بنشینم و آواز بخوانم. وقتی آواز میخوانم، احساس میکنم دنیا پر از شادی است. بعضی وقتها بچهها به صدای من گوش میدهند و لبخند میزنند. همین لبخند آنها برای من مثل دانههای خوشمزه است.
آرزوی من این است که آدمها با طبیعت مهربان باشند و درختها را قطع نکنند. چون خانهی ما پرندهها روی شاخههاست. اگر درخت نباشد، ما هم جایی برای زندگی نداریم.
من یک پرندهی کوچک هستم، اما دلم بزرگ است. همیشه دوست دارم آسمان پاک و آبی بماند تا من و دوستانم آزادانه پرواز کنیم.
انشا در مورد صندلی صمیمیت کلاس پنجم صفحه 15