انشا

انشا درباره کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

انشا درباره کوه به کوه نمیرسد آدم به آدم میرسد

در این مقاله، داستان دو پسر به نام‌های پویا و سعید را روایت می‌کنیم. پویا پسری درسخوان و ممتاز است، اما سعید به درس اهمیتی نمی‌دهد. یک روز، سعید برگه امتحان پویا را عوض می‌کند و پویا مجبور می‌شود با برگه امتحان سعید امتحان دهد. سال‌ها بعد، سعید به یک مرد ثروتمند و بانفوذ تبدیل می‌شود و در یک پرونده اختلاس متهم می‌شود. در دادگاه، قاضی کسی نیست جز پویا، همان پسر درسخوان و ممتازی که سال‌ها پیش او را فریب داده بود. پویا سعید را به خاطر جرمش محکوم می‌کند و سعید به سزای اعمالش می‌رسد.

مقدمه:

ضرب‌المثل «کوه به کوه نمی‌رسد، آدم به آدم می‌رسد» به این معناست که هر کار ناشایستی که در حق دیگران انجام می‌دهیم، روزی با آن‌ها روبرو می‌شویم و باید پاسخگوی رفتار خود باشیم. این ضرب‌المثل را در داستان دو پسر به نام‌های پویا و سعید می‌توان دید.

بدنه:

پویا و سعید دو پسر همکلاسی بودند. پویا پسری درسخوان و ممتاز بود و سعید پسری پرانرژی و شوخ‌طبع بود که به درس اهمیتی نمی‌داد. یک روز، امتحانات پایان‌ترم شروع شد. پویا که همیشه درس می‌خواند، با دقت شروع به پاسخ دادن به سوالات کرد. سعید اما که می‌دانست درس نخوانده، از پویا خواست که به او تقلب بدهد. پویا که به درس‌خواندن اعتقاد داشت، قبول نکرد.

وقتی زمان امتحان کم‌کم داشت تمام می‌شد، سعید با یک حرکت سریع، برگه امتحان پویا را عوض کرد با برگه امتحان خودش. او می‌دانست که پویا اغلب اسمش را روی برگه امتحان نمی‌نویسد. بنابراین خودش هم اسمی روی برگه‌اش ننوشت تا بتواند آن‌ها را با هم عوض کند.

پویا که متوجه این کار سعید شده بود، سعی کرد برگه‌اش را پس بگیرد، اما سعید اجازه نداد. در نهایت، پویا مجبور شد با برگه امتحان سعید امتحان دهد. او در آخرین دقایق، چند سوال از برگه امتحان سعید را جواب داد و با نمره خیلی پایین قبول شد.

بعد از امتحان، سعید و دوستانش حسابی پویا را دست انداختند.

سال‌ها گذشت. سعید به یک مرد ثروتمند و بانفوذ تبدیل شده بود. او در یک پرونده اختلاس میلیاردی متهم شده بود و قرار بود در دادگاه محاکمه شود.

سعید با اعتماد به نفس به دادگاه رفت و فکر می‌کرد می‌تواند با پول و نفوذش، دادگاه را تحت تاثیر قرار دهد. اما وقتی در جایگاه قرار گرفت و چشم در چشم قاضی شد، ناگهان رنگش پرید. قاضی کسی نبود جز پویا، همان پسر ریز اندام و عینکی که سال‌ها پیش او را فریب داده بود.

پویا که حالا یک قاضی عادل و باتجربه شده بود، سعید را به خاطر جرمش محکوم کرد. سعید که دیگر هیچ امیدی نداشت، به سزای اعمالش رسید.

نتیجه‌گیری:

داستان پویا و سعید نشان می‌دهد که هر کار ناشایستی که در حق دیگران انجام می‌دهیم، روزی با آن‌ها روبرو می‌شویم. سرنوشت هر کس به دست خودش رقم می‌خورد و کسی نمی‌تواند از مجازات اعمال خود فرار کند.

انشا در مورد نابرده رنج گنج میسر نمی شود پایه چهارم

از مطلب خوشت اومد امتیاز بده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا